نورانورا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دختر ما نورا

بدون عنوان

سلام مامان طلا دخمل گلم .الان که دارم این یادداشت را برات می زارم شما داری به بنده لگد می زنی . چهارشنبه که رفتم دکتر صدای قلب ناز نازیت را شنیدم . دکتر بادستاش تورا حس می کرد وتورو تکونت داد دخترکم . بعد رفتیم سونوگرافی و یه کوشولو دیدمت . عزیزم این روزا به خاطر سنگین شدنم یکم سختم رفتن به جایی تند تند اب می خورم و  گرمم می شه . دختر گلم انشاالله زودی به دنیا بیایی و تنهایی ها ی مامان زری را پر کنی . چون من  خیلی سخت تنهایی برام . روزا که بابایی سرکاره دوست دارم یکی باش و بهم برس غذا را بهم آماده بده و لی چون مادر جونی اصفهان و تو خاله هم نداری . مامانی مجبوره کاراش را خودش بکنه . این روزا هم می گذره عزیزم وتک تک لحظاتش برام خاط...
7 مرداد 1391

بابای نورا مهربان ترین بابای دنیاست

دخترم هر روز که میگذره بیشتر بی تابت میشم .این روزا که بد جوری دارم با سختی ها تو زندگی دست و پنجه نرم میکنم دلم خوش به اینکه بیای و با خودت اینقدر برکت بیاری که از اومدنت نهایت لذت ببرم آخ دخترم چقدر فکر کردن بهت لذت بخش ......اندازه همه خوبیهای دنیا عاشقتم   نویسنده :بابا مصطفی
4 مرداد 1391

دل نوشته مامان زهرا

سلام مامانی دخترم نمی دونم الان که این وبلاگ را برای اولین بار خودت می خونی چند سالته . عزیزم من الان توی ماه هفت بارداری قرار دارم یعنی دقیقا 28 هفته و 5 روزمه . الان ماه رمضونه . من با تکونهای ناز نازی تو طول روز مشغولم . بابایی هم الان دانشگاه. دعا کن این یه ترم باقی موندش هم انشالله تموم بشه . و راحت بشه . خوب زود ازدواج کردن این چیزها را هم داره. فردا نوبت دکترم دختر گلم من و با با جونت انشاالله می خواییم باز صدای تپیدن قلبت را بشنویم عزیزم نمی دونی چقدر لذت بخش وقتی قلبت می زنه و یا وقتی که روی شکمم را نگاه می کنم و حرکات را دنبال می کنم دخترم . خیلی از خریدات را ازنجام دادیم دخترم امروزی مادر جونت رفته ساک لوازمت را خریده ما...
3 مرداد 1391
1