بدون عنوان
سلام مامان طلا دخمل گلم .الان که دارم این یادداشت را برات می زارم شما داری به بنده لگد می زنی . چهارشنبه که رفتم دکتر صدای قلب ناز نازیت را شنیدم . دکتر بادستاش تورا حس می کرد وتورو تکونت داد دخترکم . بعد رفتیم سونوگرافی و یه کوشولو دیدمت . عزیزم این روزا به خاطر سنگین شدنم یکم سختم رفتن به جایی تند تند اب می خورم و گرمم می شه . دختر گلم انشاالله زودی به دنیا بیایی و تنهایی ها ی مامان زری را پر کنی . چون من خیلی سخت تنهایی برام . روزا که بابایی سرکاره دوست دارم یکی باش و بهم برس غذا را بهم آماده بده و لی چون مادر جونی اصفهان و تو خاله هم نداری . مامانی مجبوره کاراش را خودش بکنه . این روزا هم می گذره عزیزم وتک تک لحظاتش برام خاط...
نویسنده :
زهرا
1:07